از خیالش خاطرم گل دامن است 

گرچه بی او مانده ام , او با من است

آنچنانم دیدن اورا, که جان

شعله گر باشد خیالش ,خرمن است

هررگم ,جویی زخون یاداوست

جان , گریز گرم یادش درتن است

تاچنین بیگانگی ها زآشناست

چاره با خود آشناتربودن است

مهربانی بین , غمش بنیاد سوخت 

دوستی بین !, دوست با من دشمن است

یاد او , یلداشب پندار را 

برصفای صبحگاهان روزن است 

جزقفس تا عرصه پروازنیست *

چاره زیربال خودسربردن است

زیستن ,اینگونه,خواب زندگی است

زندگی اینگونه  در خود مردن است .  

 

* روز جمعه که با دخترم میرفتم بیرون

جلوی درب ورودی یه ماشین پارک شده بود 

که قفس پرنده ای بالای آن گذاشته شده بود !!!!

به خودم گرفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی منظورم اینکه این ابیات که هزاران بار خوانده ام 

وهمدم روزهای نوجوانی ام بوده است را زمزمه کردم :

  جز قفس ... !!!!

گفتم حالاکه دوستان جمعند چه بهتر که ازشون کمک

بگیرم  برای پیداکردن این خانم , توقع زیادی نیست به

نظرم.